
خدا دختـ ️ـر را آفرید

خدا دختـ ️ـر را آفرید
لبخندے زد و در گوشش
اینچنین زمزمه ڪرد
حواستــ به حسادتــ مـ ـاه باشد
مراقبــ باش نورتــ خورشیـ ️ـد را نیازارد
از کنار رود که رد شدے ڪمی از
پاڪے اتــ به اوببخش
به کوه کہ رسیدے قدرے غرور
به قله هایش قرض بده
و بدان
“زیبایے، نورانیتـ، پاکی و غرورتــ”
همه در گرو داشتن آن
گنجےستــ که در
ڪــوله بارتــ
نهان کردم
آرے
خدا؛ مشتے حیا
بدرقه راهش ڪرده بود
بــانو بڪوش که در ڪلاس بندگے
از خدایتــ بیستــ بگیری