سیدجواد که داشت سینه خشابش را می بست
آقای معصومیان آخرین لحظات با سیدجواد بوده میگفت : سیدجواد که داشت سینه خشابش را می بست ، دستش را رو به آسمان بلند کرد گفت : خدایا تو شاهد باش که من فقط برای رضای تو به صحنه ی پیکار می روم. بعد هم رو به معصومیان گفته بود: داخل کوله پشتی ام مقداری پول بیت المال است ، اگر اتفاقی برایم افتاد، به وضعیتشان رسیدگی کن. و از ساختمان زد بیرون.