فصد خون غرب تهران
برزگران
خشکشویی
تصفیه آب
ابزار رویان>

انتخاب صفحه

فصد خون شمال تهران

شب ها میگذرد….ا

شب ها میگذرد….ا

شب ها میگذرد….
اما…
باعکس ها سید جواد…
همسرش میگوید…
تمام روزهای خودم رو با سیدجواد میگذرونم…
با خاطراتش…
هرصبح به عکس سید که کنار تختم هست صبح بخیر میگویم و کلی حرف های اول صبحی…
صبحانه خودم رو در کنار عکس سید جوادم میخورم…
وقتی موقع ظهر میشود و نزدیک به آمدن پسرم میشود همش فکر میکنم الان سید می آید و در میزند …
اما وقتی صدای در می آید و من در را باز میکنم میبینم تنها یادگار سید وارد خونه میشود و منم با لبخند از پسرم استقبال میکنم…
سید احمد هر روز باید این سوال را ازمن بپرسد مامان حالت خوبه؟…چیزی شده…؟
خیلی خلاصه بگم سید یکی از همیشگی های منه…
تمام حرف هایش…لبخندهایش…را مرور میکنم….
ولی چه کاری میتوانم بکنم…
جز اینکه در مقابل این همه درد صبور باشم و به خودم بگویم باید مقاوم باشی…
وخودم را قانع میکنم…
ولی بازهم جای سید جوادم را کسی نخواهد گرفت…
مگر میشود مردی آن هم سید جواد اسدی را لحظه ای از یادم ببرم…

درباره نویسنده

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده + 7 =