
جنگ بود،هر شب تهران را می زدند

جنگ بود،هر شب تهران را می زدند،پدر اما هر صبح با خنده بیدارمان می کرد،برای من نان و پنیر لقمه می گرفت و برای خواهرم کره و عسل،می گفت جشن بگیریم شاید امروز جنگتمام شد،هر روز می گفت شاید امروز تمام شد و ما همه سال های جنگ را به امید تمام شدنش بیدار شدیم
حق داشتیم،چون کودک بودیم ️
شرمین نادری