هنوز شوق تو بارانے از غزل دارد
هنوز شوق تو بارانے از غزل دارد
نسیم، یک سبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالے که در حرم مانده…
و هرچه خاطره دارد، از آن محل دارد
به یاد چایی شیرین کربلایےها…
لبم حلاوت “اَحلےمنَالعَسَل” دارد
چه ساختار قشنگی شکستهاست خدا
درون قالب ششگوشه یک غزل دارد
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد
غلامتان به من آموخت در میانهی خون
که روسیاهے ما نیز راه حل دارد
سید حمیدرضا برقعی