
یک جایی از کتاب «پرده نئی» نوش

یک جایی از کتاب «پرده نئی» نوشتهی بهرام بیضایی، یکی از شخصیتهای مرد که تازه هم ازدواج کرده، قصد سفر دارد، زنش را به برادرش میسپرد و میگوید
برای او کفشی بخر یا گشاد یا تنگ
یا بلندپاشنه یا بسیار نازکْتخت
آراسته ولی ناراحت که پا بدان جفت نشود
زیرا کفش زنان اگراندازه شان باشد، پیش افتند و شاید بود که توانند گریخت
شاید استعاره باشد و یا نمادین اما گاهی به بهانه زنانگی، قبول کردیم که عقب بنشینیم
با کفش پاشنهبلند زیباتر به نظر برسیم اما توان دویدن نداشته باشیم، توان بیرون رفتن از دایره امن و محدودی که زن بودنمان را تعریف میکرد ولی قسمتی از هستیمان گم شد و از دست رفت ما بدهکار آن تکههای از دست رفتهایم، بدهکار تمام آن لحظههایی که چیزی شبیه شرم، مانعمان بود تا خودمان باشیم و ترجیح دادیم خانم باشیم
و دیگران تأییدمان کنند تا اینکه انسانی باشیم به تمامی
نعیمه بخشی