فصد خون غرب تهران
برزگران
خشکشویی
تصفیه آب
ابزار رویان>

انتخاب صفحه

فصد خون شمال تهران

زندگی‌شهید داشت توی محــ

زندگی‌شهید  

داشت توی محــ

زندگی‌شهید

داشت توی محـــوطه پادگـــان قدم میزد و هر از گاهی آشغـــال های افتاده روی زمین رو جمع می کرد که یه دفعه وایساد
مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود رفتم نزدیکتر دیدم یه حلـــب خـــرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا عصــــبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم
با همون حالت غضـــب گفت
بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟
یه چاقـــو هم بهم بدید چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت

گفتم آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش
یه نگاه عاقـــل اندر سفیه به من کرد و گفت
میدونی پول این از کجا اومده؟
میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟
میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبـــهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرســــنه زمین بگذاره؟
شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم

شهید مهدی باکری
شادی روحش صلوات

دختران چادری

| |

درباره نویسنده

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده + 7 =