
قبول مسوولیت گردان

کمکم صادقی از ناز کردنهای ما از نظر خودش داشت عصبانی میشد که تصمیم ما بر این شد که موضوع را قبول کنیم
زمانی که به گردان رسیدیم متوجه شدیم این گردان متشکل از بچههای یک مدرسه راهنمایی و دبیرستان و مردان یک روستا هستند
مدیرمدرسه پیرمردی با عینک ته استکانی فرمانده گردان
ناظم مدرسه معاون گردان
معلم ورزش فرمانده گروهان یکم
معلم فیزیک فرمانده گروهان دوم
کدخدا روستا فرمانده گروهان سوم
این وضعیت را که دیدیم حق با اسدی و صادقی بود مهمتر آنکه متوجه شدیم این گردان قراربوده است پانزده روز در پادگان ارتش در جهرم آموزش ببینند که پس از یک هفته و با شروع عملیات آنها را اعزام میکنند
دوستان سریعا جلسهای گرفتند و تصمیم بر این شد من بعنوان فرمانده گردان معرفی شوم، حاجی هاشمی معاون گردان، محسن کارگر فرمانده گروهان یکم، برادر هاشم فرمانده گروهان دوم، برادر اکبر فرمانده گروهان سوم، برادر رضا که از دانشجویان دانشکده افسری بود و از دانشکده فرار کرده بود که در عملیات شرکت کند، مسوول آموزش نظامی، اکبر یزدی مسوول آموزش عقيدتی هرچه من عجز و ناله کردم که چرا من باید فرمانده باشم،
ادامه ۴ …