UityCampaig خاطرات عمود۱۴
خاطرات عمود۱۴۶
با خانم و آقایی به همراه پسرشون که حدود ۲۰ ساله بود و بیماری سندروم داون داشت روبرو شدم؛
رو کوله ای رو پیشنهاد دادم که براشون ببندم؛
آقا قبول نکردن؛
یکدفعه با اعتراض تند فرزندشون مواجه شدن که با فریاد به پدرش گفت
خوبه بگیر
گفتم خوبه بگیر
منم بلافاصله پرچمی که رو دوشم بسته بودم رو باز کردم و انداختم رو دوشش
به سرعت اشک از چشماش جاری شد
آقا، با چشم پر از اشک، دو تا رو کوله ای ازم گرفتن و بستن رو کوله هاشون و با کلی تشکر و التماس دعا راهی شدن
معصومیت و دلدادگی اون بچه مریض هنوز جلو چشمامه